چگونه از کربلا بنویسم ، حال آن که قلم و ذهن را یارای آن نیست؟
چگونه عاشورا را بنگارم ، حال آن که دلی حسینی می خواهد؟
چگونه تشنگی را به قلم بکشم ، حال آن که دلی تشنه می طلبد؟
چگونه عباس را می توان نگاشت، حال آن که کندن از خویش را می خواهد؟
اما رسالت قلم و دلی شیدا و آرزومند شهادت مرا به نگاشتن وامیدارد.
قافله سبز عشاق به دشت سرخ عشق رسیده است.خورشید با دلی سوزان بر سرزمین خشکیده می تابد تا به آن رنگ عشق دهد.خیمه های عزا برپا می گردد.
هر سواری فرود می آید تا پا بر سر عشق نهد. خورشید خجالت زده از کودکان به پشت کوهها میخزد تا لحظه ای نسیم شبانگاهان آرام بخش دلهای تفتیده کاروانیان باشد.
شب و سکوت و صدای دل انگیز ناله ها. شب و کویر و زمزمه مناجات با خدا.